شب ِ جمعه است و حَـــــــرَم دلهره اش بیشتر است ... !

ساخت وبلاگ
خواهان :عاکف ....خوانده :خدا .....خواسته :بطلان حیات ....بهای خواسته :فعلا مقوم به آرامش .....هزینه دادرسی :اعسار از هزینه ی دادرسی ....در صورت قبول ؛نماز...دعا ....اشک و آه به شرط قبولی ....ادله ی اثبات دعوا :شهود ...التماس ......خواهش....تمنا ....میتوان خدا همیشه قاضی نباشد...؟؟؟میتوان خدا را در دادگاه خودش خوانده قرار داد؟؟؟؟قاضی و خوانده میتوانند یکی‌ باشند؟؟؟اصلا شاهد و قاضی و خوانده یکی باشند چطور ؟؟؟؟و این امر فقط در ذات انصاف خداست ....که برسد به دعوای بنده اش ....به دادخواست پر از نقص خواهانش ....آری که من "خواهان" ِ تو ام ....تو "خوانده" ام باش ....."خواسته"ام باش..."سبب"م باش ..."جهت مشروع"م باش ....بگذار بخوانمت ....بخواهمت....چرایی ام باش ....رد دادخواست در مرامت نیست ....عدم استماع در ذاتت نیست ....رد دعوا در نگاهت نیست ......و حتی هیچ مرور زمانی را شامل نمیشود عدالتت ...تو شاهدی که خواهانت چه می کشد ...خواسته اش چیست ...اعسارش به تو ثابت شده ....دستی بچرخان و حکمی بده تا باز باور کنم کنارم نشسته ای ....حکمی بده شبیه به آن حکمی که گوشه ی حرم نجف دادی ....حکمی بده تا باز باور کنم که فقط خدای خوب ها نیستی .... تو حکم میدهی به انصاف و آن هم حکمی فرا تر از خواسته ....خیلی فراتر از خواسته .....و احدی را جرئت نقضش ن ی س ت ..... ای نعم الوکیل من ...... شب ِ جمعه است و حَـــــــرَم دلهره اش بیشتر است ... !...
ما را در سایت شب ِ جمعه است و حَـــــــرَم دلهره اش بیشتر است ... ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7abrizan2 بازدید : 185 تاريخ : شنبه 21 بهمن 1396 ساعت: 17:52

وجدان جهان،ترازوی عدل الهی است ...
حقیقت برای همیشه مکتوم نمیماند ...

"استاد ما ، شهید مطهری"


+میتوانید به هر موضوعی سرایتش دهید!

شب ِ جمعه است و حَـــــــرَم دلهره اش بیشتر است ... !...
ما را در سایت شب ِ جمعه است و حَـــــــرَم دلهره اش بیشتر است ... ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7abrizan2 بازدید : 188 تاريخ : شنبه 21 بهمن 1396 ساعت: 17:52

۲۰ سال از این ۴۰ سال عمرت
شد خرج من ...
اگر در این ۲۰ سال من نبودم
چقدر جوانتر می بودی ......

اگر من نبودم و فقط گل های نرگسی بود که پدر هر روز برایت در گلدان روی میز میگذارد ...



+حالا از این به بعد دیگر نمیتوانم بگویم ۳۹ سال و ۱۱ ماه و ۲۹ روز داری . . .
مجبورم به ۴۰ تن دهم ... مجبورم ......
شب ِ جمعه است و حَـــــــرَم دلهره اش بیشتر است ... !...
ما را در سایت شب ِ جمعه است و حَـــــــرَم دلهره اش بیشتر است ... ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7abrizan2 بازدید : 215 تاريخ : شنبه 21 بهمن 1396 ساعت: 17:52

نگاهم را سر جلسه به سمت پنجره گرفتم...برف می آمد ...لحظه ای خوشحال شدم...اما فقط لحظه ای ...از جلسه بیرون آمدم...تن ِ دانشگاه سفید شده بود...همچنان می بارید ...یک دانه ی درشتش روی صفحه ی موبایلم نشست....بهش لبخند زدم...نگاهی به کفش های لیزم کردم...با این کفش ها چطور این سربالایی را بروم...؟؟بچه ها کم‌کم روی پله های جلوی دانشکده جمع میشدند و سحر ناز دوربین را روی پایه اش ثابت می کرد و کادر را روی چهره ی بچه ها می بست ....دانه های برف و درخت های کاج ِ برفی،قشنگ ترین عکس دوره ی کارشناسی را برایمان رقم زدند...وقت رفتن شده بود و من ناراحت رانندگی ِ سخت بین برف ها شده بودم...و ناراحت ترافیکی که برف همیشه می سازد ...و ناراحت برف شدیدی که دور تا دور ماشین نشسته بود و من تازه ماشین را کارواش برده بودم !!!! وارد مسیر که شدم ،خیابان ها خالی ِ خالی بود...!!!!برف به سمت شیشه ی رو به رو می دوید و من  تازه فهمیدم به چه فاجعه ای مبتلا شدم....برف می آمد و من خوشحالش نبودم....برف می آمد و من ....فهمیدی که چه میگویم...؟؟؟من برف را فدای ناراحتی های دلم کردم...برفی که همیشه نور امید را در دلم روشن می کرد ....برفی که وقتی می آمد خوشحالم می کرد و زمان و مکانش مهم نبود....میبینی چه بر سرم آمده ....؟؟؟؟میبینی....؟؟؟+باید بخوابم...خسته ام‌....می خواهم چشمم را ببندم و سال ها بخوابم....بخوابم و کسی کاری به کا شب ِ جمعه است و حَـــــــرَم دلهره اش بیشتر است ... !...
ما را در سایت شب ِ جمعه است و حَـــــــرَم دلهره اش بیشتر است ... ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7abrizan2 بازدید : 257 تاريخ : شنبه 21 بهمن 1396 ساعت: 17:52

منتظر بودیم تا در سالن سینما باز شود و برویم داخل .مردم دور و برم را نگاه میکردم...دختری که با دو تا خوراکی بدو بدو آمد و عطرش را از کیفش بیرون کشید و شروع کرد روی لباسش شیشه ی عطر را خالی کردن !گویا منتظر شخص مهم زندگی اش بود ...دختری که یک کلاه روی سرش گذاشته بود و موهای بلندش دور تا دورش را پوشانده بود ،داشت به همراهش میگفت که "اگر این کارارو نکنی فکر میکنن خیلی عجیبی"!دختری که روسری اش افتاده بود و روی شانه ی پسری سرش را تکیه داده بود ...کاری به کار حجاب و این که باورم نمی شود اینجا "ایران" است ندارم ...امروز بیشتر به این فکر کردم که همه سرگرم "کسی" هستند این روز ها ...و من هنوز نمیدانم سرم گرم چیست ...یا کیست ‌....یا کجاست ......اصلا سر من گرم است یا برای خودش پرسه میزند فقط؟؟؟شاید دیگر بین مردمم جایی ندارم...شاید دیگر مردم وطن که نه،حتی با انسان های این کره ی خاکی هیچ وجه اشتراکی ندارم...شاید من عجیبم ...شاید ....+دوستی با من ِ عجیب و کاش که سختت نباشد ....کاش که آزارت ندهم‌ . . . کآش..... شب ِ جمعه است و حَـــــــرَم دلهره اش بیشتر است ... !...
ما را در سایت شب ِ جمعه است و حَـــــــرَم دلهره اش بیشتر است ... ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7abrizan2 بازدید : 212 تاريخ : شنبه 21 بهمن 1396 ساعت: 17:52

"عملا از ۱۹۱۹ درهای آسمان بسته شد ...!
تصمیم دولت های عضو بر آن شد که درهای آسمان را به روی هم ببندند ...
و یک اصل تا به امروز جاری ماند :
اصل بر بسته بودن درهای آسمان است!"



"موافقت نامه ی ۲۰۰۷ اتحادیه اروپا و ایالت های آمریکا موسوم به آسمان های باز ....
Opening sky agreement..."


اگر کار با موافقت نامه حل میشود ،
بنویسید...امضا کنید ......
درهای آسمان را باز کنید فقط ....
نمی توانم نفس‌ بکشم ‌...

شب ِ جمعه است و حَـــــــرَم دلهره اش بیشتر است ... !...
ما را در سایت شب ِ جمعه است و حَـــــــرَم دلهره اش بیشتر است ... ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7abrizan2 بازدید : 215 تاريخ : شنبه 21 بهمن 1396 ساعت: 17:52

برای پرداخت بدهی هایتان،حتی ثانیه ای تاخیر نکنید ...این را از کامنتی که یک دوست،زیر آخرین پست دوست فوت شده اش نوشته بود فهمیدم ...:"دیوانه جانم!من به تو یه کافه بدهکار بودم...حالا تا آخر عمرم بهت بدهکارم و حسرت میخورم چرا زودتر این بدهی رو باهات تصفیه نکردم!"..از دست دادن رفیق،مصیبت بزرگی است ....چه فوت شود ... چه دور شود ... چه دورش کنی ....چه هر اتفاقی که او را از تو جدا کند... +دلتنگ که شوی، هر جایی را سر میزنی تا به او برسی... حتی در صفحه ی مجازی کسی که مرده ....!! شب ِ جمعه است و حَـــــــرَم دلهره اش بیشتر است ... !...
ما را در سایت شب ِ جمعه است و حَـــــــرَم دلهره اش بیشتر است ... ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7abrizan2 بازدید : 216 تاريخ : شنبه 21 بهمن 1396 ساعت: 17:52

آن موقع ها ،تا ذره ای برف می آمد دست در دست مردانه اش میدویدم به سمت تپه ها با یک عالمه مشما تا رویشان سر بخوریم!کمی که گذشت،پدر یک توپوپ خرید فقط برای این کار!برای من خیلی بزرگ بود!خودش می نشست و من را میگذاشت روی پاهایش!دیروز،پدر خیلی دیر رسید ...تا آخرین لحظه که هوا روشن بود منتظر بودم بیاید برویم سر بخوریم ...آخرش هم نیامد ...هم با خواهرم و هم با رفیقم رفته بودم اما با او حال دیگری بود ...خیلی خورد توی حالم ...خیلی ...عکسی را دیدم ...سه فرزند شهید مدافع حرم...روی قبر پدرشان ...شاید آن ها هم برف بازی را بدون پدرشان قبول نداشتند ...حالا هر بار که برف بیاید و پدرشان نباشد ،برف خنجری میشود در قلبشان . . . .+قبر را ،مدت ها طول کشید تا نوشتم و ازش گذشتم ......چه قدرررر مخــــــــــــوف است "قبر پدر" .......+میدانی که چه حالی ام ...میخواهم بگویم خدا تو را دوباره به من داد ...شکر که حالا بودنت،تنها اتفاق خوب این زمان است .... شب ِ جمعه است و حَـــــــرَم دلهره اش بیشتر است ... !...
ما را در سایت شب ِ جمعه است و حَـــــــرَم دلهره اش بیشتر است ... ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7abrizan2 بازدید : 226 تاريخ : شنبه 21 بهمن 1396 ساعت: 17:52

کنار پمپ بنزین توقف کردم تا پیاده شود ...برف ،سنگین می بارید !بدجایی بود !در را باز کرد و گفت "کاش مسیر طولانی تر بود..."لبخندی زدم کاملا ناخودآگاه ...چقدر صادقانه حرف دلش را می‌زند ...همیشه اوج احساساتش را میریزد در یک جمله و به ساده ترین شکل ممکن به تو تزریق میکند !الحق که اسمش عجیب به وجودش نشسته ...دستش را گرفتم و نگذاشتم پیاده شود ...دلم لک زده بود برای حرف های معصومانه اش ...حرف هایی که انقدر از عمق وجودش بود،در عین سادگی،"وجود" می خواست فهمیدنشان ....مسیر را طولانی تر کردم ...به اندازه ی کل تهران مسیر را طولانی کردم ...غبطه میخورم به حالش ...میتواند "حرف" بزند...میتواند حداقل بگوید آن چه را که لااقل "گاهی" باید بگویی...میتواند حرف بزند و کسی را در احساسش شریک کند .... بار بزرگی از تنهایی از روی شانه هایت برداشته می شود اگر حرف بزنی  .... +تازه اول جمعه است ...تازه دو ساعت گذشته ........۲۲ ساعت بعدی را چطور بدون تو سر کنم ....دعا کن بخوابم ...سنگین بخوابم .... شب ِ جمعه است و حَـــــــرَم دلهره اش بیشتر است ... !...
ما را در سایت شب ِ جمعه است و حَـــــــرَم دلهره اش بیشتر است ... ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7abrizan2 بازدید : 167 تاريخ : شنبه 21 بهمن 1396 ساعت: 17:52

یادم است یک بار ،بدجوری زندگی بهش پشت کرده بود ...طوفان بدی به زندگی و روحش خورده بود ...ازش پرسیدم که"حالا میخوای چیکار کنی؟؟"اشکش را پاک کرد و خیلی محکم و جدی گفت "زندگی کنم!!کار دیگه ای نمیتونم بکنم ..."چقدر حرفش عجیب بود ...با خودم گفتم شاید برای او غریبه شده ام و خواسته از سرش باز کند ...اما هر چه زمان گذشت،به عینه دیدم که با آن شرایطش واقعا داشت "زندگی" میکرد...خیلی بیشتر از من !حالا به جای او رسیده ام ...طوفانی که به زندگی ام میزند ،دو سه ساعتی پایش‌ می‌ نشینم و آرام آرام اشک‌ میریزم ...بعدش هم جمع میکنم و میروم تا ادامه ی راه را زندگی کنم ....اما تا زندگی را چه بدانی...مجبوری زندگی کنی... یا دوست داری زندگی کنی ...!!گاهی ایمانم از دستم در می رود و نمیتوانم نتیجه نگیرم که این جبر،ظلم بدی در حق بشریت بود ...کسی می گفت"سیب زندگی،گاهی بد قاچ میشود....."خلاصه این که انقدر از این شاخه به آن شاخه پریدم تا بگویم: "برایم امن یجیب میخوانی ...؟؟" +من دنبال یک کتابم ...یک کتاب متفاوت ...من را کسی فرض‌کنید که میخواهد از دنیای فعلی اش کمی دوری کند ...اگر کتابی با فضایی متفاوت میشناسید استقبال مینمایم حقیقتش فیلم باشد هم مشکلی نیست!!حتی اگر مکانی در تهران میشناسید که حال من را خوب کند هم چه بهتر !!:).من را ببخشید اگر حرف هایتان را فقط میشنوم ....یحتمل مدتی نباشم ...نمیدانم تا کی ...شاید شب ِ جمعه است و حَـــــــرَم دلهره اش بیشتر است ... !...
ما را در سایت شب ِ جمعه است و حَـــــــرَم دلهره اش بیشتر است ... ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7abrizan2 بازدید : 214 تاريخ : شنبه 21 بهمن 1396 ساعت: 17:52